نِرسِ نارِس

ای کسانی که وارد می شوید؛ دست از هر امیدی بشویید.

بدون توضیح....

آخرین مطالب

نِرسِ نارِس

ای کسانی که وارد می شوید؛ دست از هر امیدی بشویید.





اگر به راستی خدا در همه چیز هست. به هنگام بدی کردن هم باید او را متصور بود. پس هر چقدر بیشتر بدی کنی خدایی تری :) 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۰ تیر ۰۲ ، ۱۹:۵۷
میا***

امروز جمعه، مورخ نهم تیر ماه هزار و چهارصد و دو مصادف با سی ژوئن دوهزار و بیست و سه و یازدهم ذی الحجه هزار و چهارصد و چهل و چهار؛

امام زمان، جنگ، فساد و فقرِ عالم گیرِ داخلی و دُول(ج دولت ها) خارجی را برای ظهور کافی ندانستند و وعده صلح جهانی به هفته دیگر منتقل شد. 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۳ ۰۹ تیر ۰۲ ، ۰۹:۰۲
میا***

مثل آب خوردن
قریب ذبح شدن
مثل طلوع خورشید
قریب اعدام
مثل شبِ کمین کرده
قریب روزنه ی نورِ ماه
مثل هر عسر

قریب یسرا

 

 

 

پ. ن:ناقص مانده!!
برای تو «مثل چی؟» 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۴۲
میا***

این روزها فکر میکنم خب تهش چه؟

تهش میمیریم!

ته مردن چه؟

خب به گمانم فیلتر می شویم به بهشت و جهنم!

خب با فیلترشکن می شود آی پی را تغییر داد؟

به گمانم دین همان فیلترشکنِ آی پی  دارِ بهشتی است!

خب حالا گیرم فیلترم شدیم تهش چه؟

تهش مردیم!

ته مردن چه؟

خب به گمانم فیلتر می شویم به بهشت و جهنم!

خب با فیلترشکن می شود آی پی را تغییر داد؟

به گمانم دین همان فیلترشکنِ آی پی  دارِ بهشتی است!

خب حالا گیرم فیلترم شدیم تهش چه؟

تهش مردیم!

ته مردن چه؟ 

یک جایی از این حلقه می لنگد. خب از اول!!!

تهش چه؟

تهش میمیریم!

ته مردن چه؟

خب به گمانم فیلتر می شویم به بهشت و جهنم!

خب با فیلترشکن می شود آی پی را تغییر داد؟

به گمانم انسانیت همان فیلترشکنِ آی پیِ دار بهشتی است!

خب حالا گیرم فیلتر شدیم تهش چه؟

تهش به دنیا آمدیم!

بعد به دنیا آمدن چه؟

بهشت و جهنم را تجربه میکنیم!

تهش چه؟

تهش میمیریم! 

ته مردن چه؟

خب به گمانم فیلتر می شویم به بهشت و جهنم!

خب با فیلترشکن می شود آی پی را تغییر داد؟

به گمانم انسانیت همان فیلترشکنِ آی پی  دارِ بهشتی است!

خب حالا گیرم فیلترم شدیم تهش چه؟

تهش به دنیا آمدیم! 

بعد به دنیا آمدن چه؟ 

بهشت و جهنم را تجربه میکنیم! 

تهش چه؟

تهش مردیم!

ته مردن چه؟

خب به گمانم فیلتر شده ایم به بهشت و جهنم!

.

.

چند حلقه را طی می کنیم؟

نمی دانم!

فاصله بین حلقه ها چقدر است؟

دست بردار نمی دانم! آنقدری هست که سرگردان و آواره باشیم.

خب در دوران آوارگی بین حلقه ها، مثل آهوی توی عسل مانده ایم؟ 

نمی دانم!

خب که چه؟

زادمُردانِ مرده زادیم.

خب چرا؟

زندگی می کنیم که بمیریم و میمیریم تا زندگی کنیم.

یک جایی از این حلقه می لنگد.

هر دو لنگانند اما این کجا و آن کجا!

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۴۷
میا***

صدای مرا از ورای جنگ های اسلیمی می شنوید. شاید بگویید جنگ های اسلیمی دیگر چه کوفتی ست؟ باید بگویم به سلسله ای از جنگ های مذهبی گفته می شود که به دعوت رهبری برای بازپس گیری هر عنوان مدیریتی از آدم های کاردان به پا می شود. برای شروع لازم است عضو فرقه دَواخِل ( افرادی که زیادی داخل دین شده اند) باشید.

صدای مرا از ورای پیروزی تفکرات کهنه ی بند زده می شنوید. مثالش همین رییس دانشگاه ما، چند ترم پیش معارف تَفت میداد. مغز ها را خوب میشست بعد هویچ می تپاند، لابه لایش نمک میریخت اما به غایتِ بی مزگی بود. در نهایت یک 18 در بشقاب گذاشت و حواله من کرد. چرا؟ چون سر کلاس ها آن بخش میانی فامیلیم را نگفته بودم. ویژگی دوم عقده ای بودن است.

صدای مرا از ورای ترکش های نشسته بر بدن های خونآلود می شنوید. چرا رییس دانشگاه شد؟ چون در نبرد؛ چندین دانشجو را کت بسته تحویل داده بود. این شده که با منجنیق پرت شده بر کرسی ریاست. ویژگی سوم بادمجان دور قاب چینی است.

حالا اصلا گور پدرش کرده، اما اسیران را می فرستد بر سر راه جاده ابریشم، حالا چرا یک بیمارستان در ناف تهران نه؟خب معلوم است تا وقتی می شود بیمارستانی در آلتِ تهران برویم چه حاجت که پای از گلیم فراتر کنیم. خبرچینانمان می گویند که در فلان بیمارستانی که مارا می فرستند، دستگیره های در را می دزدند، آلاتِ قتاله همراهِ همراهان مریض است، برای شکنجه خفتمان می کنند، یونیفرممان را لکه دار میکنند تا اعتراف اجباری بگیرند. رییس اما طور دیگری میبیند، دستگیره ها را برای دستگیری از مستمندان میبرند، آلاتِ قتاله را به سان ابراهیم حمل میکنند تا خداوند فرمان دهد بِبُر، برای وعده نماز خفت میکنند که هی علی الصلاۀ. ویژگی چهارم بی شرف بودن است.

صدای مرا از ورای خستگی های هرروزه از جنگ های طولانی می شنوید. ما تا کی باید با این پِهِن مغزان بجنگیم؟

 

 

 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۴۴
میا***

 

شوق فراوان پدرم برای دانا شدن ما زاییده تلاشی بود که برای وارد شدن به تنگه ی متمدنان میکرد.
در راستای تحقق دانندگی بنا بر آن بود که جراید و روزنامه هارا گاز بزنیم. کتاب های فاخر بجویم حتی اطلاعات عمومی و خصوصیمان را بالا بیاوریم.
برنامه از شب های تهران در سال هزار و سیصد و موشک و خمپاره آغاز شد. خواهرهایم باید کشورها و پایتخت هایشان را بخاطر می سپردند.
در n فاکینگ سالی که گذشت و با به دنیا آمدن و بزرگ شدن من، از آنجایی که استعداد خاصی در زمینه فهمیدن اینکه ریودوژانیرو پایتخت کدام لامذهب جایی است، نشان ندادم یا حتی بعد از ساعت های طولانی آموزش دیدن در خصوص اینکه کمونیسم چیست؟ فئودالیسم چیست؟ چیزشعریسم چیست؟ نتوانستم سوال پدر در خصوص اگزیستانسیالیسم چیست را پاسخ بگویم؛ دفتر و دستک اش را جمع کرد و خدای را سپاس مقام آموزگاری مرا وداع گفت.
اما از آنجایی که زنان باید از سیاست و اقتصاد و فرهنگ و هنر با بهره باشند به خواندن روزنامه ها ادامه دادم. پدرم مشعوف بود که حداقل یکی از درهای مغزِ آکبندم نیمه باز مانده. اما زهی خیال باطل!!! معمولا خودم را مشغول خواندن صفحات به غایت بزرگ با صف مورچه های ریزی که راجع به نمیدانم کدام مشکل اقتصادی رژه میرفتند نشان میدادم و بعد از تمام شدن نمایش از بین دسته روزنامه ها صفحه حوادث را پیدا میکردم و خط به خط را با ولع استنشاق میکردم.
این بود که اگر پدرم به جای اینکه بپرسد اگزیستانسیالیسم چیست؟ راجع به ماجراهای قتل و سرنخ های جدید کارآگاهان از من میپرسید نطق بلند بالایی داشتم.
این است که پدرم نباید از فیل میخواست که پرواز کند. من فیلی بودم که صرفا برای بستنی خوردن و تماشای جهان آمدم. گوشه ای برای خودم تکیه بدهم و  وقتی از پروپاگاندا صحبت می کنند فکر کنم چه مزه ای می تواند باشد یا آپارتاید چقدر کف میکند  یا چه میدانم نقدینه کیست که نگران گِی شدن اش هستند یا جیبوتیِ مموتی کدوم تی این تی یا اون تی.

حالا آدمیزاد باید از هرچیزی سررشته داشته باشد و سیاست و اقتصاد و فلان و بهمان را بفهمد که چه!؟ 

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۵:۱۳
میا***

 

«خداوند برای هر کس خیری بخواهد، به آن خواهد رسید»

و همانا خواست خداوند بر غارت بدن کودکانِ بی پناه که پناهی جز خداوند نگرفتند و او داننده هرچه نهان است. 

 «شما اراده نمی ‏کنید مگر اینکه خداوند ـ پروردگار جهانیان ـ اراده کند و بخواهد» 

و متجاوزان گام های شیطان را پیروی کردند زمانی که 

 اراده شیطان بود و خداوند اراده کرد و خواست که شیطان اراده کند، همانا اراده شیطان در طول اراده پروردگارتان بود شاید بیندیشید. 

 «آیا اینان سیر در زمین نمی کنند تا بنگرند سرنوشت آنان(طغیانگران پیشین) چگونه شد...؟» 

سرنوشت برادری که متجاوز به خواهر خود بود، پسر و دختری بود که پسرِ طغیانگرِ پدرِطغیانگر، متجاوزِ خواهر خود بود. 

 «آیا زمین خدا پهناور نبود که در آن هجرت کنید؟» 

و آنان (عمه و برادرزاده) زمانی که فرشتگان جانشان را می گیرند می گویند در چه حال بودید؟ 

 «خودتان را مکشید زیرا خدا همواره با شما مهربان است». 

و خداوند مهربان ترین مهربانان است. 

باشد که ایمان بیاورید. 

 

 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۱۳
میا***
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۰:۵۰
میا***

زن ترس شرم
ما با شرم زنانگیمان زاده نمیشویم اما شرم زنانگی را قابله ی مردانگی در ما می زاید.
ما با شرم اینکه روی قفسه سینه مان بجای گل صد تومانی دو نرگس برویید به دنیا نیامدیم.
ما با شرم انحنای  «الف» لمیده پشتمان به جای  «عین» به دنیا نیامدیم.

ما با شرم  «دال عروسکی» روی صورتمان به دنیا نیامدیم.
اما از بدو تولدمان دخترانگیمان را به مردان بدهکار شدیم.
ما مزرعه کشت بودن را به مردان بدهکار شدیم. 
ما بدهکار شدیم پورتال باز کنیم و از دنیایی دیگر ورژن کوچک تری از خودمان یا مردان را به این دنیا بیاوریم. هویت را درون بطنمان بسازیم اما هویت را به نام مردان بزنند. 

بدهی ما به مردانمان و به پدرانمان آنقدر زیاد است که تا خرخره زیر بدهیمان له شده ایم. 
ما بدهی داریم احکام زنانه امان را از مردان بپرسیم؛ 
حجابمان را برای مردان رعایت کنیم تا مردانگی شان زیر سوال نرود.

در تخت خواب بدهی هایمان را خوب صاف کنیم تا مبادا سفته هایمان را اجرا بگذارند. ما بدهی داریم بدون امضای مردان نفس نکشیم.
هیچ گاه بدهکار ترین زن دنیا را از خاطر نمیبرم. وقتی بچه هیچ جوره به دنیا نمی آمد و باید سزارین میشد. مردش یک لنگه پا ایستاده بود ک نه باید طبیعی بزاد! زایید اما انقدر خون ریخت که مرد. مردک ایستاده بود که من را با یک دختر بچه تنها گذاشت من بچه رو نمیخوام. این است که  در مرگ هم ما به مردان بدهی داریم! ما چه بدهی به مردان داریم که نسل هاست بدهی مان را میدهیم و تمام نمی شود؟ 

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۱۹
میا***

مقدمه: این روزها زیاد می نویسم، انقدر که در پیش نویس هایم بالغ بر ده ها نوشته وجود دارد که شاید هیچ وقت منتشر نشود. اما از آنجایی که در حال درمانِ خودم به عنوان  مددجوی بی نقص خواه و کمال طلب هستم. تصمیم دارم مطالبی که را که اصلا دوست ندارم، ناقص و به درد نخور به نظرم (در این برهه زمانی) را منتشر کنم.

این یک مطلبِ درمانی برای نویسنده است که اگر توقع 100 درصدی از آن دارید از آن عبور کنید.

 

 

 

درست ترش تعاملِ اجتماعی بی قید و بند است.آن روی سکه ی اضطراب جدایی از والدین، یعنی بر خلاف اینکه روز اول مدرسه همه از جدا شدن از مادرشون صداهایشان را روی سرشان انداخته بودند؛ من قرص و محکم و با فاصله از مامانم ایستاده بودم و می گفتم مامان برو دیگه! البته این بی بند و باری اجتماعی محدود به اینکه اضطراب جدایی نداشتم نبود. بلکه مسیر مدرسه در به داغون با اون نقاشی های سبکِ آشغالسیونیسمش را تا خانه مان با خوشحالی به همه سلام می کردم ، لبخند میزدم و دست تکان میدادم. تا اینجای قضیه مشکلی نبود، مگر به مردی سلام میکردم{ از بچگی ارتباطم با آقایون بهتر و بیشتر از خانوم ها بود،اصلا به خانوم ها سلام میکردم که راه برای سلام کردن به آقایون باز باشد} آنوقت بود که مادرم آرنجش را در حلق من فرو می کرد و با چادرش رویش را محکم تر می گرفت که فقط تیزیِ نوک دماغِ تیر کشیده اش میان آن هم سیاهی بیرون باشد«که سگ پدر{ گویا سگ پدر بار سگی کمتری نسبت به پدر سگ دارد} انقدر به هرکس و ناکسی سلام نکن آبرویم را بردی» البته تنها محدود به همین ها نمی شد من هیچ وقت از طفولیت تا به الآن احساس ترس یا ناامنی از غریبه ها نداشتم، من هیچ وقت دستِ رد به سینه خوراکی که یک فردِ غریبه به من داده نزدم. انقدر با همه زود دوست میشم و تمامِ خودم را برای حالِ خوب طرف می گذارم که همه فکر میکنن این ها بر خواسته از مهربانی و محبت بی حدِ من هست. اما رازی که در این میان به تازگی دریافتم این است که من مهربان نیستم بلکه مهر طلبم، با بی بند و باری اجتماعی زود دوست پیدا می کنم، انقدر به طرف محبت میکنم تا از این اطمینان داشته باشم که در دامِ محبت من است و تا خرخره زیرِ دِین که می خواهد جبران کند. من برای خودم محبتِ دیگران را پیش خرید می کنم. نه محبتِ حقیقی ، بلکه جوابی در جوابِ محبت هایم. اصلا من در دوست داشتن هم همینم. این کشف بسیار بزرگی است که مبنای تحقیقاتی ام راجع به خودم شد و نتایج آن پیش درآمدی بر تحقیقات بیشتر در لایه های وجودیم.

 

نا تمام

امضا: من

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۲ ، ۲۲:۱۲
میا***