نِرسِ نارِس

ای کسانی که وارد می شوید؛ دست از هر امیدی بشویید.

بدون توضیح....

آخرین مطالب

نِرسِ نارِس

ای کسانی که وارد می شوید؛ دست از هر امیدی بشویید.





حال همه ما خوب است.... ملالی نیست جز ملالِ جمعی که اندکْ جمعی بی ملال ساخته اند. اینجا بال های پرستو ها شکسته اند و در کوچه باغ های رویا مجال پرواز ندارند. شهر غبار آلوده است.
آخر سال پر بارانی بود؛ از ابرها خون میچکید؛ یادم هست دم دمای باریدن بود که آسمان روشن شد به شوق باران دست دراز کردم و خون از دستانم میچکید؛ آن رهگذر ترسیده بود اما آن دیگری گویا سال ها باران های خون آسا دیده بود.
بی رنگْ کمانی در آسمان بود که نوید هیچ چیز نمی داد.
بد بی رمقْ شهری شده... از آن روز همه به جان هم افتادیم که چه کسی ابر را بارانی کرد؟ چه کسی آب ها را خونی کرد؟ از حوالی غروب آن روز؛ نانمان خونی است؛ آبمان خونیست؛ لباس های تنمان خونیست
اشکی که از چشمانمان به راه می افتد خونیست.
این است که صف کشیده ایم از ریشه هایمان جدایمان کنند؛ بند ناف مان را ببُرند بلکه خون کمتری حداقل درونمان جوشیده شود؛ تا رها شویم از این خون بازی و در دیاری دیگر از نو زاده شویم.
دوباره برایت می نویسم... حال همه ما خوب است اما تو باور نکن. 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۲ ، ۲۱:۳۴
میا***

اخطار: این پست حاوی الفاظ رکیک و الفاظی است که اگر به بلوغ فکری از هر نوعش نرسیده اید جان مادرتان از آن عبور کنید.

اخطار:این پست حاوی انتقاداتی تند به برخی مقدسات است.

 

«شین»، بهار، مهربانِ اندوهگین

یادمه از بچگی هر چند وقت یکبار، خواهرم «شین» اسبابش را جمع میکرد، دخترِ عقب مانده ذهنیِ (اکنون 20 و اندی ساله اش) را توی بقچه میپیچید و چند روزی مهمان ما بود. از هرچیزی که فکر کنید این زن و شوهر مایعی برای پختن کیک قهر پیدا می کردند. کیک را با روکش بلانسبتتان عن تزیین میکردند و به سفره پدر و مادرم می آوردند. از ان دسته زن و شوهر ها بودند که هر بار نگاهشان میکردی میگفتی خدایا درِ قضا و قدرت را باید گل گرفت. آخر این چه قدرِ مقدر بند تنبانی است که چیده ای.

این «ح جیمی» شوهرِ شین از آن دسته آدم های خر مذهبی است. که ریششان را از محتویات شرتشان باید بالا بکشی، از زمانی که هنوز امام حسین با یزید چشم توی چشم نشده است رخت سیاه بر تن میکند و مجلس عزایی رو خدایی ناکرده از دست نمیدهد. بلانسبت سنت پیغمبر معتقد است به زن نباید رو داد؛ خرجی را نصفه و نیمه و با منت میدهد و حساب دو دو تایش اگر چهار نشود درگاه خداوند را لرزِ بندری فرا میگیرد. در ماه های مبارکه به یک مجلس کارش ختم نمی شود و تا تمام مجالس حومه را آباد نکند ارضا نمیشود و خمار میگردد. 20 فروردین تولد شین بود و از آنجایی که تولد برای ح جیمی فقط تولد خانوم فاطمه زهراست، گویا دایورت کرده است. اما در آن شب به این مهمی برای هر زنی {خصوصا شینِ بی نوا که نه روز زن تبریکی میگیرد نه روز عید و و و } مادرش تلفن میکند و سراسیمه برای شستن مقعد پدرِ پوشک پوشیده،بعد از اجابت مزاج قرعه را به نام ح جیمی دیوانه می زند. آخر مادر ایشان از بیلبیلکی حاج آقا خجالت می کشد(حاصل این خجالت 6 فرزند و یکی کم) است. این است که شین روی آتش بالا و پایین می شد که چرا من از مقعد پدرش بی ارزش ترم. اگر فروید حال و روز شین و ح جیمی را میدید به گمانم دوره مقعدی را تنها مختص به کودکی نمیدید. بلکه ایرانیانِ فرا مذهبی را می دید که بالمقعد والدین احسانا میکردند به امید آنکه روزی تمامی ثواب و توشه اخرویشان در دنیایی دیگر در آنچه نه بدترشان فرو رود و لذت اخروی کسب کنند. این است که این جرقه زده می شود و با بحث های بعدی شعله پاچه ح جیمی را می گیرد. الان که می نویسم شینِ بی پناه را پدرم راهی خانه ح جیمی کرده از آن طرف گویای ح جیمی قبل از موعد افطارش گوه ها خورده است که شین می گوید به بابا نگوییم.انگار این مردک به دم و دستگاهش است این قضیه .... خواهر خوش خیالِ غمگینِ بی پناه من...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۲ ، ۲۱:۴۳
میا***

ما از نطفه چادری بودیم! زمانی که اسپرمی بیش نبودیم و باید از کوی و برزن و معابر عبور میکردیم و در نبرد چادری بودن برنده می شدیم. بند ناف مارا پیچیده در چادر بریدند. پدرانمان وهم داشتن مبادا آفتاب و مهتاب بر ما بتابد. ما چادری بودیم وقتی هنوز سینه هایمان جوانه نزده بودند و جوش بلوغ بر روی ما نروییده بود. ما چادری بودیم! اصلا هفت جد و آبادمان چادری به دنیا آمدند و چادری به دیار حق شتافتند.نه از سر دل سیری بلکه برای جمع کردن توشه اخروی...ما با شرم چادری نبودن به دنیا می آییمو میمیریم. علی ای حال من آن روز نحس که خواستم از زیر یوغ چادری بودن و امانت آبا و اجدادیمان در بیایم! پدرم خشتک ها درید و مادرم جامه ها! چندین بار دامانشان از دست برفت و روی زرد کردند و آب های قندی نوشیدند و رقصیدند و به معراج رفتند. ما چادری بودیم زمانی که از ترس به نجوا به مادرم گفتم که به پدرم بگوید اگر چادر دوست دارد،سبیل هایش را بتراشد و یکی به سر بیندازد و گفت:« زبان به کام بگیر» و گرفتم.

ما چادری بودیم آن روزی که مادرم اندر ره خریدن آن شلوار مام استایل با من همراه شد و رخ گچ کرد که : «مادر در روز آخرت عقرب ها از اینجایی که به عوام مینمایی تورا می گزند» و من اورا گفتم:« که پس کوتاه ترین را بردارم که بر سر اندکی پرو پاچه میان عقرب ها تفرقه نیفتد» و به گفته خودش شب تا صبح خواب بر چشمانش حرام شد،ما چادری بودیم.

به گمانم اگر لحظه ای به آن ها الهام شود که دور از چشمشان موی پریشان میکنم کنج عزلت بگزینند و اگر بادِ صبح هنگامِ بخارا خبری بیاورد که به جای باشگاه در کلاس رقص تحت نظر بزرگ اساتید به رقاصی میپردازم چله ها کنند و چوب هایی را که خداوند عزوجل قرار است در روز قیامت نشانم دهد را در آستینم فرو کنند. ما چادری بودیم وقتی زن بودنمان مایه رنج بود و به این بهانه زندگی را به کاممان تلخ کردند و آزادی ما را نشانه رفتند. 

ما چادری بودیم 

ما چادری بودی

ما چادری بود

ما چادری بو

ما چادری ب

ما چادری 

ما چادر

ما چاد

ما چا

ما

ما هنوز هستیم اما دیگر چادری نیستیم.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۵ فروردين ۰۲ ، ۲۱:۵۹
میا***

هر کس روشنی دهد عاقبتش دار است... 

سقف خانه را ببین اعدام دسته جمعی چراغ ها!!! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۰۱ ، ۱۸:۳۸
میا***

شروع همیشه سخته ،مبهم و ناشناختس! حرف زدن از چیزی که در لحظه توی سرت چرخ میزنه مثل استفراغ کردن میمونه، مشمئزکنندس ولی لازم! نمی دونم چرا میخوام حرف بزنم و با کی حرف بزنم و اصلا چرا اینجا حرف بزنم و راجع به چی حرف بزنم! اگر ازم بپرسی لازمه ؟ نمیدونم! اما انگار تنها چیزی که الان میخوام همینه، این که چای بریزی ، پاهاتو دراز کنی و پتورو بکشی روی خودت به حرفام گوش بدی و وسطش به این نتیجه برسی که این چه خزعبلاتیه که میگه و خط هارو دو تا یکی رد کنی موقع خوندن و من این پشت به تصور این که تو تا ته حرفمو خوندی خیالم راحت باشه برای یک بارم شده یکی به حرفم گوش داد، تهش یه نظر سرسری مینویسی و به پهلوی راستت میخوابی(به پهلوی راست بخواب که از نظر علمی بهتره) و قبل خوابت کارای فرداتو مرور میکنی و صبح از چیزایی که من دیشب نوشتم هیچی یادت نمیاد اما نظرت حس درک شدن به من میده حتی واسه ی یک لحظه!

به نظرم بیا به عنوان غریبه ها به هم گوش بدیم ! من از ته دل به حرفات گوش میدم تو اگر از سرِ دلت هم گوش بدی من راضیمsmiley من باهات مشورت میکنم ، توام دوست داشتی باعث افتخارم میشه :) من قضاوتت نمیکنم توام به ظاهر نکن. من نصیحتت نمیکنم اما تو منو نصیحت کن. بیا با هم حرف بزنیم عین دو تا رهگذر که توی پارک همو میبینن که تا خرخره پر شدن به هم میرسن ، میترکن، درد و دل میکنن، اشکای همو پاک میکنن و از کنار هم رد میشن و انگار نه انگار اما حتی اگر 10 سال بعد همو ببینن به نشانه ی دوستی بهم لبخند میزنن.

 

آغاز

امضا: من

پ.ن: من هیچ تجربه ای در تولید محتوا ندارم. با این وضعیت که دل و امید هیچ کاری نیست و هیچ نجات دهنده ای نیست و من موندم و من و من موندم و اینترنت داخلی گفتم شاید باید با دنیای بیرون از اتاقمو خونمونو و سرکار اینجوری در ارتباط باشم. دنیای بیرون سلام (دستمو به نشونه سلام بالا آوردم تصور کن بی زحمت چون ایموجی شو پیدا نکردم)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۱ ، ۰۰:۰۹
میا***