خویشْ معشوقی
این از آن دست کارهاست که لیبلش قواره تن من نیست. یعنی اگر احتمال سرطان پروستات گرفتنم را جمعِ حمل بر خودستاییم هم بکنم کمتر از یک پی پی إم مصداق تایید داشت. به هر حال جدیدا ژست متفکرانه گرفتم که عاشقِ بی معشوق را خویشْ معشوقی لازم است اصلا چه کسی به خویشتنِ خویش معشوقْ سزاوارتر به عاشق؟ عاشق به معشوقِ غیر از خویش چه عاشق؟ معشوق به غیر از خویش حاجت به کدام عاشق؟
به تلخیص که خودم را دوست دارم. این دسته دار ترین لطف و سرخ ترین محبتی است که نثار خودم کردم. یک پوستر از خودم چسباندم به دیوار عکس برگردان، صبح به صبح یک فنجان چای با یک تکه بوسه مهمان خودم میکنم. کله فرفری ام را روی اسکناس هایی که به قیمت کتانْ پارگی و جوهر سابیدگی جمع کردم، چاپ کردم. مجسمه آویخته به صلیبِ خودم را گذاشتم روی پیشخوان و از این دست کارهای دندانه دار. به تلخیص که خودم را دوست دارم و این از آن دسته کارهاست که لیبلش قواره تن من نیست.
خویش معشوقی؟ برای خانم ها شاید جواب بده ولی برای آقایون بعید میدونم :)