عشق افلاطونیِ دانته ای
باب آشنایی ما از اصلا از محاسبات من برای اثبات عشق افلاطونی شمس و مولانا بود؛ نشسته بودم ، از دوره سقوط آزاد مولانا از نقطه اوج، جاذبه ی شمس، عناصر روابطشان انتگرال گیری می کردم که فهمیدم اصلا معادله دو مجهولی است. مجهول اول نیروی بین شمس و مولانا و مجهول دوم دانته(مجاز از نیروی بین دانته و بئاتریس)! هر دو در دستگاه مختصاتی عشق افلاطونی...
یادداشت های پراکنده:
نکته اول یادداشت برداری در بالای صفحه سمت چپ: دانته در اولین دیدار با بئاتریس: آگاه باشید که قدرتی فراتر از من برای حکومت بر من از راه رسیده است.
نکته دوم یادداشت نوشته شده با مداد کمرنگ در انتهای صفحه: کتاب کمدی الهی دانته، بئاتریس نماد عشق و ویرژیل نماد عقل بشری
نکته دوم پریم با فاصله ای اندک چسبیده به نکته دوم: دوزخ، برزخ، بهشت
نتیجه گیری: بعد از مطالعات شبانه روزی و نصفه و نیمه رها کردن مطالعات با چند سطری که از مطالعات به یاد ماند، عشق افلاطونی شمس و مولانا نه تنها اثبات شد بلکه نویسنده در رویای دخترانه خود آرزو کرد که عشق افلاطونی اش بی زحمت از نوع دانته ای باشد(یعنی من بئاتریس داستان بشوم). این شد که چون مرغ آمین درد آلودیست که آواره مانده بود و از قضای روزگار در حوالی خانه نویسنده بال تکانی میکرد، آمین اش را داد اما خب حاجات گویا صریح نبود و قاطی پاتی به درگاه الهی رسید (که من دانته داستان باشم)و نویسنده به حدی افلاطونی عاشقی کرد که افلاطون(خدایش بیامرزد) نکرد.
از بعد از آخرین عشق افلاطونی بود که تصمیم گرفتم مغزم را خر گاز بگیرد اگر به مردی اجازه ورود به مسافرخانه قلبم را بدهم. اما خب به اصرار خانواده هراز چندگاهی قرار شد یک نفر درِ مسافرخانه را بزند خواستم باز می کنم نخواستم نه. این مسافر امروزی من را به این نتیجه رساند شاید اصلا باید عشق افلاطونی ام از نوع مولانایی باشد که خب چندان در جامعه ما پذیرفته شده نیست. البته کمی که بیشتر فکر کردم دیدم اصلا من غلط بکنم عشق افلاطونی و بی شائبه بخواهم. اصلا من غلط بکنم عشقی بخواهم که ماچی، بوسی، بغلی ، اصلا خاکبرسری ای نداشته باشد. مغز من را خر همان موقعی که عشق افلاطونی خواستم گاز گرفته بود اصلا من عشق آفرودیته طور می خواهم، وصال و قص علی هذا حالا اگر عشقش هم نشد از ویرگول به بعد هم کافی ست. آمین
پ.ن1: تعریف شما از عشق افلاطونی چیست؟
من از جهاتی با فکرِ افلاطونی میانهی خوبی ندارم. عشقِ افلاطونی، یکجور جدا کردنِ جسم و روح، یا ذهن و عین است، برای من امرِ روحیِ فارغ از جسم وجود ندارد (همانطور که امرِ جسمی فارغ از روح) و خلاصه به این دوگانهها معتقد نیستم. والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته.