می خواهم با معشوقه ام در جوار برج آزادی با موسیقی مورد علاقه ام برقصم در نودو هشتمین ثانیه اش عمیق و طولانی همدیگر را ببوسیم. میخواهم با پای برهنه دست در دست هم در جنگل قدم بزنیم؛ بر بلندای کوه های سنگی عمیق و طولانی همدیگر را ببوسیم. می خواهم کنار ساحل در انتظار پریان دریایی عمیق و طولانی همدیگر را ببوسیم.میخواهم شب را لم داده روی کاپوت ماشین صبح کنیم و ستارهایمان را بشماریم تا بلاخره خواب مجال جولان پیدا کند و زیر نور ماه با هم بخوابیم. میخواهم برایم چند سطری از کتاب جدیدی که بی هیچ فکری خریده ایم را بخواند و عمیق و طولانی نگاهش کنم. میخواهم موقع سیگار کشیدنش با چشم های خسته ی منتظر خواب؛ عمیق و طولانی نگاهش کنم. میخواهم از چیزهایی که اصلا نمیدانم چیست برایم صحبت کند و از چیزهایی که نمی دانم چیست برایش بگویم. میخواهم عمیق و طولانی نگاهم کند. میخواهم چهره معشوقه ام را بکشم از رخ؛ از نیم رخ از سه رخ از هرجهتی انقدر بکشم تا نقاشیم خوب بشود. می خواهم مثل پیچک رونده دور بدنم بپیچد و از خنده هایش گل صد تومانی بروید.
انقدر میخواهم که مرز واقعیت و رویا را گم کردم. که وقتی نزدیکم میشوند باخودم میگویم محال است بداند باید دقیقا در کدامین ثانیه مرا ببوسد عمیق و طولانی. اگر نداد آن ستاره دست چپ ماه ک پر نور تر است مال من است چه؟ اگر جوری ننشیند که دقیقا هاله ماه سرش را بغل کند چه؟ اگر پریان دریایی از نظرش افسانه باشند چه؟
من همانی را میخواهم که صورت محوی دارد و مرز بدنش با دنیای اطراف غیر قابل تشخیص است. من همان معشوقه ای را میخواهم که هیچ وقت ذهنم تمام و کامل ظاهرش را نساخته. من همان جاهایی را میخواهم که باهم قدم میزنیم میخندیم میرقصیم و اصلا نمیدانم وجود دارند یا نه؟ میشود در طرفی جاده باشد زیر پایت دریا و صدای پرندگان از جنگلی که اگر دست دراز کنی درختانش را لمس میکنی. بوی چوب سوخته و ماهی که انقدر بزرگ شده که معشوقه ات را دقیقا در مرکزش قاب گرفته. دستت را که از شیشه ماشین بیرون کنی مسیر حرکتش را در آب لمس کنی. کتابخانه ی بالای ابرها چه...
انقدر می خواهم که مرز واقعیت و رویا را گم کردم. من یکی از دو جهانم را می خواهم... می خواهم در واقعیت بمیرم و در رویا هایم بیدار شوم. اصلا می خواهم مرز واقعیت را بدرم و در رویاها شیرجه بزنم. اصلا میخواهم از غرق شدن در رویاهایم بمیرم. بمیرم که زندگی کنم، جوری که دوست دارم زندگی کنم.