نِرسِ نارِس

ای کسانی که وارد می شوید؛ دست از هر امیدی بشویید.

بدون توضیح....

آخرین مطالب

نِرسِ نارِس

ای کسانی که وارد می شوید؛ دست از هر امیدی بشویید.





 عرضم به حضور شما که یک زاویه خاصی با آدم های زاویه دار دارم؛یک مشکلی تحت عنوان گوشه هراسی یا فوبیای تیزی. مخصوصا انحنای تیز بالای لب، لب های تیز را نمی شود بوسید، بدتر؟ بینی تیز که تا نوک استخوان فمور آدم را سوراخ میکند. آدم باید گوشه های تیزش را پنبه بچپاند، حتی اگر این زائده زاییده خرده شیشه های جا مانده اش باشد.

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۸ بهمن ۰۳ ، ۱۸:۳۲
میا***

من که یادم نیست اما اولین چیزی که مسلما حس کرده ام تنهایی بود. فرض کن آدم چشم و چال تار و تورش را باز کرده دیده ای بابا رها شده ام، نگا کسی که شیر میچپانده دهنم، نگا تمام نوایی که منِ بی نوا میخواستم نیست. حالا یک سال و اندی طول کشیده تا این بدمذهبِ بالانشسته بفهمد که آقا کسی که نیست، هست. یعنی هست اما در دید نیست. یک چیزی که قلمبه سلمبه اش را این پیاژه با یک بشکن و یافتم یافتم گویان با اوغون اوغون بسته بندی و صادر کشور های غیر فرانسوی زبان کرد.  به هر حال هی آدم میفتد توی غلتکِ طرح واره رهایی و غلتک میفتد رویش و ریق آدم در می آید. این بی اعتمادی کِکه ای که کک اش به تنبان ما کش شد از همینجا آمد. آنروز که سید در بیانیه ای بر بالای منبر من را محکوم به تراست ایشوز کرد و بعد آن چکش محکومیت را کوباند بر ملاج من که تو از رها شدن میترسی فهمیدم که آقا اوضاع پس و پیش شده، انگار لباس زیر آدم را دیده باشند، سلاحم خلع شد، خلأ صلاح شد. گفتم سید نگو! متاسفانه گفت و گفت و گفت و من دچار به ناچاری شدم. آدم میفتد گوشه رینگ هی مشت میخورد و مشت میخورد آخر یک جایی این دست لامذهب را هی میکوبد به این تشک لامذهب تر که آقا ول کن تا ناک اوتمان نکردی. من میدانستم که رها کردم که رها نشوم ولی سید تو هم هی این را تکرار نمیکردی هم میشد.درست گفتی که من رها میکنم قبل اینکه رها بشم حتی این هم درست حدس زدی که چقدر ترسیده و بی پناه میشم وقتی حس رهایی دارم، اما اینکه به آدمی که رهایم کرده برگردم؟ نه! من هیچ وقت دعوت نامه برگشت برای کسی که من را رها کرد نمیفرستم. 

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۲ بهمن ۰۳ ، ۱۳:۳۹
میا***

سیاست اتخاذی ترامپ یک جوریه انگار

گوشت رو گربه خورده...

ممه رو لولو برده... 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۶ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۲۷
میا***

درجهانی موازی در تقاطع دو فاصله موازی، لمیده بر یک شعاع دوباره ملاقات خواهیم کرد.
در ابد برایت یک فنجان چای زرد دم گذاشته ام! با خونِ دلت نوش جان خواهی کرد. به عرضِ تمامِ زمانی که طولش دادی، از ارتفاع چشمانم دوباره سقوط خواهی کرد و از ازل صعود میکنی و برایت هیچ خواهم شد. هیچِ هیچِ هیچ

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۶ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۳۱
میا***

این جوجه های خواهر من، دو زرده ان. علی آقا شوهر عمه فاخر و محبوب من جوجه آبیه رو میکشه یه گوشه که تو مهندس میشی و پول پارو میکنی و جوجه صورتی رو هل میده یه گوشه که تو پرستار میشی و چس مثقال پول گیرت میاد، حالا این جوجه هی راه میره میگه من دوست دارم پرستار شم چس مِقِله پول در بیارم. علی آقا من یک سال و یک نیمه بازی کردم، پنجره نقل و انتقالات پولیمم هم چندان باز نبود ولی ماشینمو گل کردم، وقتی تمام پسرای دور و برت روی نیمکت بودن. اجرت با علی آقا پروین و عفت کلامش و یک چشمک تقدیم جمالِ بی نقطه ات

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۴ دی ۰۳ ، ۲۰:۰۱
میا***

امروز سمینار دعوت بودم « صرفا برای اینکه بگم چرا ساعت هفت صبح پنج شنبه که قورباغه شنا نمیکنه مترو ولیعصر بودم» به مجرد سرازیری به خیابون تا به خودم بیام دیدم دستمو کشیده گذاشته روی قلبش به نام پدر، پسر و روح القدس، مراسم طول و طویل عشای ربانی راه انداخت گفت آمین؟ گفتم بده نگم آمین گفتم آمین.

گفت خب حالا برای یک ژانویه برای یتیم های کلیسا میخوایم تیشرت نو بخریم. تو انرژیت خیلی خوبه.

گفتم نه که بد باشه پیش خودش بگه مسلمونا خسیسن، تو بگو آخه ننه ات مسیحی بوده یا آقات؟ یتیمای مسلمون کمن، کاور تایپ مسیحیشونم با تو؟ مگه کشیشای اونا مثل آخوندای مان؟ خودشون پدر روحانی دارن یتیم کجاشون بود؟ 

گفتم نقد ندارم، 45 دقیقه پیاده منو راه برد رسیدیم ATM، عین میش عقب گله پشتش رفتم.

رمزمو که زدم گفت صبر کن! صبر کردم. یکم دکمه هارو دستمال کرد، دعای ربانی کرد. زد 200 تومن گرفت، کارتمو تحویل داد. از همینجا میگم جیزیز کرایس بزنه به کمرت. اِی از صلیب از جایی که نمیدونی آویزونت کنن. کارتو دستی نکن دستتو کاری کن. 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۶ دی ۰۳ ، ۱۹:۰۵
میا***

بعنوان کسی که سالها با اضطراب و حملات پنیک دست به یقه بوده؛

عجله نکن! هرجا تند تر راه رفتی، تند تر حرف زدی، تند تر کارهاتو انجام دادی و حتی تند تر غذا خوردی در ناخودآگاهت داری پیام اضطراب رو مخابره میکنی به تک تک سلول هات. به عنوان کسی که همیشه مضطرب بوده و استاد عجله میگم که واقعا ته همه عجله کردنا هیچی نیست. 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۴ دی ۰۳ ، ۱۶:۴۴
میا***

با این که ذاتا تا آخر عمرم مدیون علیرضا بابت تمام جاهایی که زد زیر کتفم و پرتم کرد وسط معرکه هستم، مخصوصا برای ارشد خوندن، با اینکه باهم خوندیم، باهم در اومدیم، باهم سر کلاس نشستیم ولی وقتی بهم گفت دوباره برگردیم بهم و هنوزم دوستم داره، قاطع ترین نه ای که داشتمو به عنوان گزینه آخر گذاشتم روی میز بدون برگشت.

با اینکه استاد زبانم لحظه ای فارغ از تعریف و تمجید و تحسین هر آنچه که از هویتِ من بود، نبود محکم ترین حالتی که تونستم در رو بستم و دیگه هرگز بر نمیگردم به کلاسش حتی با اینکه از برنامه آیلتسم فرسنگ فرسنگ دور افتادم. 

با اینکه دکتر ک بهترین کیس برای رابطه بود اما گمونم بهش فهموندم قرار نیست از خط قرمز هام بخاطرش رد بشم. 

این درست ترین گذار طی شده با منه! این بزرگ ترین لطف در حق من ِ n ماهِ دیگه است. 

۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۲۸ آذر ۰۳ ، ۱۹:۰۲
میا***

انقدر دور خوردم و پیچ دادم و پیچیدم که بلاخره کف سوراخ بشه و سقوط کنم به صفر بازدید، صرفا برای اینکه دوباره شروع کنم؛ 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۷ آذر ۰۳ ، ۱۰:۵۴
میا***

نشسته ام به چرتکه انداختن که با احتساب 12 سالی که مدرسه را آباد کردم و 2 سالی که میکروب ها من را آباد کردند و 4 سالی که پرستاری کمر همت به نابودی من زد و این 2 سال پیش رو که کمر همت به نابودی پرستاری دارم، من حیث المجموع 20 سالی را صرف تحصیل علم، تحمیل به مغزم و تامین واحد شمارش شتر برای واحد های آموزشی، تخریب تفریحات به جهت ترفیع مقامات کرده ام. شوربختانه قطار سیاری که عابرِ سیرِ مناظرِ خوشبختی بود را به جهت مدارکی که صرفا به جهت زدن به جرز دیوار یا گذاشتن به کوزه و استعمال آبش میخورد از دست دادم. 

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۱۴ مهر ۰۳ ، ۱۹:۲۸
میا***