شاید فکر کنید که اخیرا در افسردگی شیرجه زدم،زانوی حواشی زندگی نکبت بار در ایران عزیزم را بغل زدم یا بعضا مرده بودم اما باید خدمتتان عارض باشم که آن مرد آمد.آن مرد در آفتاب آمد.با آنکه ذاتا از تابستان برای اینکه مثل اسید قیافه آدم را ذوب میکند،چندان دل خوشی ندارم اما خب نوبرانه ی امسال تابستان به مذاقم خوش آمده. به هر حال که درست است که برق نداریم اما بارقه نور آن مرد فعلا که روزهارا روشن کرده است.خیلی به نبود آب اشاره نخواهم کرد چون هرچه کلمات را بالا پایین میکنم به نظر نمیرسد بشود آن مرد را به آب ربط داد بدون آنکه یک چیز مضحک به نظر بیاید. به هر حال که در کشور ما این روزها رونق اگر نیست برای من یکی که صفا هست .